همسر قوی من
نوشته شده توسط : آیسا

خوش به حالمون با این دکترای خوبمون.روزی که اومده بودی دکترا حتی نتونسته بودن سنگتو ببینن و تشخیص بدن. اونم یه سنگ 12 میلی متریو{اینجا ایران است}. نیومدی تبریز که مثلا تهران پایتخته و دکتر خوب زیاد داره(البته منکرش نمیشم ولی در مورد ما صدق نکرد یا شانس باهامون نبود). انقدر ساکت بودی که گفته بودن تو سنگ نداری و اگه داشتی اینجوری متین نمینشستی سر جات... آخرش هم که تشخیص دکتر پکنی رو کپی کرده بودن تو برگه.

حال کردی ارتباط بابامو؟ شب که اومدی تبریز به محض رسیدن شبانه دکتر معاینه ات کرد( واقعا دستش درد نکنه دکتر به خاطر ما مونده بود تو مطبش تا اون موقع منتظر) نوشتت برای عمل و فرداش هم قبل از ظهر عملت کرد.

یادته بعد از عمل اومدم اتاق عملو دیدمت؟البته توی تو که نه ولی دم در واستادم و تخت تو رو کشیدن جلو و برای هم بای با ی کردیم. عزیییز دلم.آخرین بارت باشه که از رو تخت بیمارستان برای بای بای میکنی فهمیدی؟

بیجاره یه آقای دیگه هم دید من رفتم تو و اومد جلو که یکی از پرستارا بدجوری دعواش کرد که مگه اینجا کاروانسراست که سرتو میندازی پایین میای تو؟

یادته تو بیمارستان یادشون رفته بود به تو و من که همراهت بودم شام بدن؟ تو یه بیمارستان خصوصی و برای اتاق ویژه و جالب تر برای مریضایی که پارتی کلفت داشتن. حتما در بسته بوده نخواستن مزاحم بشن{اینجا ایران است}.

یادته تو بیمارستان داشتم پایان ناممو تایپ میکردم؟چه شود...

مثلا همراه بودم گرفتم تخت خوابیدم صبح هم 10 بیدارشدم

خوشحالم که خوب شدی.

از خدا میخوام که همیشه تنت سالم باشه و تندرست( و به قول خانومای قدیمی سایه ات بالا سرم باشه.....هه هه هه)




:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 198
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 17 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: